ني ني نازني ني ناز، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

نی نی ناز هدیه الهی

خداوندا پناهم باش

کوچیک بودم، خیــــــــــــلی کوچیک، انقد که برای گرفتن انگشت مامان باید دستمو بالای بالا می بردم، شاید هم قد الان سنا، شاید هم یک کمی بزرگتر، نمی دونم کجا می رفتیم، فرقی هم نمی کنه، تنها چیز مهمی که یادمه اینه که یهو، یه آن، یه لحظه ی خیلی کوتاه دستم از دست مامان ول شد، و چند ثانیه ندیدمش، حس کردم که گمش کردم، و دل کوچولوم ریخت کف آسفالت خیابون! یهو همه سایه ها قد کشیدن و شدن اشباح ترسناک حمله ور!! شدن غریبه های خطرناکی که می خواستن منو بدزدن و ببرن یه جای دور … مامان همونجا بود فقط چند قدم جلوتر، خیلی زود بهش رسیدم و باز انگشت سبابه شو توی مشتم فشار دادم و … رفتیــــــــــــــم … ای...
28 بهمن 1391

ولنتاين

سلام به روي ماهت عزيزم شما الان يازده هفته شدي نازنينم ، چند روزي كه حالتهاي جديدي پيدا كردم ماماني مثلا آب تو دهنم جمع ميشه تا حدي كه نفس كشيدن برام سخت ميشه و دو كلمه نميتونم حرف بزنم از دست تو آتيش پاره ، بابايي هم كه منو ميبينه خندش ميگيره!يه كمي هم سرما خوردم و صدام گرفته ولي به خاطر گل روي شما هيچ دارويي نميخورم ديگه با آب پرتقال و سوپ سعي ميكنم درمان بشه. راستي چند روزي هم دختر دايي خوكشلت مهمونمون بود حسابي شيرين كاري ميكرد و دل ما رو برده بود ، فردا يلداي من دو ماهه ميشه قربونش بره عمه سارا كي ميشه تو هم به دنيا بياي و با يلدا بازي كنيد و ما از ديدنتون و بازي كردنتون كيف كنيم نفساي من. راستي ميدوني امروز چ...
26 بهمن 1391

اينجا خانه خوب خداست!

پيش از اينها فكر ميكردم خدا خانه اي دارد ميان ابرها مثل قصر پادشاه قصه ها خشتي از الماس وخشتي از طلا پايه هاي برجش از عاج وبلور بر سر تختي نشسته با غرور ماه برق كوچكي از تاج او هر ستاره پولكي از تاج او اطلس پيراهن او آسمان نقش روي دامن او كهكشان رعد و برق شب صداي خنده اش سيل و طوفان نعره توفنده اش دكمه پيراهن او آفتاب برق تيغ و خنجر او ماهتاب هيچكس از جاي او آگاه نيست هيچكس را در حضورش راه نيست پيش از اينها خاطرم دلگير بود از خدا در ذهنم اين تصوير بود آن خدا بي رحم بود و خشمگين خانه اش در آسمان دور از زمين بود اما در ميان ما نبود مهربان و ساده وزيبا نبود در دل او دوستي جايي نداشت مهرباني هيچ معنايي نداشت هر چه مي پرسيدم از خود از خدا از زمي...
21 بهمن 1391

خاطرات همینجوری

سلام به روی ماهت گلم صبح قشنگت بخیر میدونم که خوبی و جات راحت انشاالله دیشب عسلکم برای چکاب دو ماهگیت رفتیم بیمارستان صارم اگه بدونی چقدر مامانی و بابایی خسته شدن آخه سه ساعت توی نوبت بودیم بگذریم عزیزم همه این ساعتها و دقیقه فدای شما خلاصه دکتر گفت شکر خدا مورد خاصی نیست و غربالگری سه ماهه اول را برام نوشت و یه سری مکمل داد که ایشالا سه ماهگیت که تموم شد بریم انجام بدیم بعد هم رفتیم خونه مامان اکرم آش دندونی خوردیم و دسرهایی را که برای مسابقه آشپزی مدرسه دایی متین آماده کرده بودیم را تزیین کردیم که ایشالا برنده بشه منو پیشنهادی ما برای مسابقه شامل: ژله خورده شیشه که خیلی ...
18 بهمن 1391

قدم بگذار بر زمین تشنه و بی تاب تا گلباران شود جای پایت

  برای استقبالت کدام جاده مهیا شده تا قدم های مبارکت در لمس, زمین خاک آلوده نشود ؟ می دانم که آدمها همچنان در بی خیالیهای خود غرق شده اند و یادشان رفته مسافری در راه است ... اما تو بی تردید در یک روز خواهی آمد از انتهای سحر تا طلوع صبح ... این خبر در هیچ روزنامه ای چاپ نخواهد شد تنها جبرائیل از آسمان با ندایی به تو اشاره خواهدکرد... قدم بگذار بر زمین تشنه و بی تاب تا گلباران شود جای پایت. ...
18 بهمن 1391

همسرم عاشقانه دوستت دارم و میبوسمت

  حتي اگه با هم دعـواي ِ بـدي كرده باشيـد .. حتي اگه بهتـون گفته باشه از اين زنـدگي ِ كوفتـي خسته شـده .. حتي اگه برچسـب ِ ” بد اخـلاق ” بهـتون چسبـونده باشه ! ببوسيـدش .. حتي اگه بهتـون گير ِ بيخـود داده باشه .. گفته باشه از لباسـي كه شما عاشقشين متنفـره ! .. نفهميـده باشه شما موهـاتون رو مِش كردين ! ببـوسيـدش .. حتي اگه بـوي ِ عرق و خستگي ميـده .. حتي اگه يـادش ميـره جواب سلام ِ شما رو بـده .. حتي اگه خيلي وقته براتـون گُـل نخـريده ! ببوسيـدش .. وقتي زيرپيـرهني سفيـد ِ حلقه اي پوشيـده و بـازوهاي ِ سفيـدش رو با اون پيـچ ِ ماهيچه اي ِ مردونه انداخته بيـرون .. وقتي صورتش ته ريش ِ جذاب...
17 بهمن 1391

سه ماهگیت مبارک عزیزم

سلام به روي ماهت عزيزم  امروز ميدوني چه روزي هست امروز شما وارد سومين ماه از زندگيت شدي از خداي مهربون تشكر ميكنم كه من و بابا امير را لايق اين دونسته كه از يكي از فرشته هاش مراقبت كنيم و از خود خداي مهربون ميخوام كه اين توانايي را در من       و بابا امير قرار بده كه بتونيم با تربيت خوب تو فرشته مهربون و  فراهم كردن شرايطي براي رشد و آينده تو بتونيم از خداي مهربون تشكر كنيم. فرشته آسموني من از طرف مامان سارا و بابا امير خدا را ببوس و از خدا بخواه كه بهترينهاش را برايت مقدر كند و جسم و روحي زيبا و...
14 بهمن 1391

از طرف يه مامان مهربون

سلام عسلك من صبحت بخير گل من   چند روزي هست كه خيلي گل شدي ديگه مامان حالت تهوع نداره و از اين بابت خيلي خوشحاله   عشق من خيلي گردشي هستي ها مثل مامان بابات    با اين تفاوت كه فعلا فقط تو خواب مامان اكرمت ميگردي هر دفعه خودي نشون ميدي و دلبري مي كني و هر دفعه يا دخملي يا پسمل تكليف ما رو روشن كن بالاخره شازده پسري يا شاهزاده خانوم   خلاصه از ۵۵ روزگي شما من حالم بهتر شده و روزهاي خوبي را داريم شكر خدا ديشب بالاخره تو خواب مامان سارا هم اومدي فرشته من و واقعا مثل يه فرشته بودي   فكر كنم تازه به دنيا اومده بودي و من داشتم حمومت ميكردم كوچولوي ...
12 بهمن 1391

گل دختری یا شاه پسری

سلام به روی ماهت عشق مامان قربونت برم که الان ٥٥ روزه شدی عزیزم نمیدونم تو گل دخملی یا شاه پسر فقط از خدا خواستم هرچی هستی سالم و صالح و زیبا باشی عزیزم همه دور و بریها میگن که تو شاه پسری ولی دیروز مدیر عاملمون گفت که نینی تو یک گل دخمل خلاصه تقریبا داشت همه فکر ها به این طرف میرفت که تو شاهزاده ما میشی ولی یه نفر پیدا شده و میگه که تو یه پرنسس کوچولو هستی. قربونت برم مامانی برای من و بابا امیر فرقی نمیکنه که تو کدوم باشی فقط از خدا خواستم که تنت سالم باشه و خداوند تو را لایق بهترینها بدونه و روزیت کنه.             &nbs...
9 بهمن 1391