ني ني نازني ني ناز، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

نی نی ناز هدیه الهی

ماماني روزت مبارك

تـــاج از فـــرق فلـک بــــــــــــرداشتن تا ابـــد آن تـــــاج بــــرســـــــر داشتـن در بـهشـت آرزو ره ِیــــــــــــــافتـــــن هـــــر نفس شهــــدی به ساغــر داشتـن روز در انــــواع نعمت هــا و نــــــــاز شب بتی چــون مـاه در بـــــر داشتن جــــاویدان در اوج قــــــدرت زیستـــن ملـــــک عـــــالــم را مسخــــر داشتـن بر تو ارزانی که مـــا را خوشتر است لــــذت یک لحظــــه مـــــــادر داشتن ...
11 ارديبهشت 1392

مادری

مدت ها پیش، وقتی صدای آسمانی کودکی در خانه مان نمی پیچید، وقتی فرشته گون در خانه قدم نمی زد، بارها و بارها از خودم می پرسیدم برای چه باید بچه ای باشد؟ نه توصیه ی خاصی در این مورد شده و نه لزومش به طور عقلی قابل اثبات است. (شاید هم عقل من قد نمی داد، نمی دانم) اما این روزها به این می اندیشم که ما آمده ایم تا شبیه خدا بشویم و برویم. حالا در حد سعه ی وجودی خودمان. تلاش می کنیم یکی یکی صفات خدا را تا حد امکان، در وجود خودمان پیاده کنیم و خدایی شویم. خداوند، خالق است و زن، می تواند خالق باشد. اگر پُز های روشنفکری این دوره و زمانه، او را از این امر باز ندارد. خداوند، ربّ است و زن، با تربیت فرزندی که امانت به او سپرده شده، به این اس...
7 ارديبهشت 1392

عبور از روزهای دو نفره

برای آن‌ها که مدت‌هاست در انتظار میوه‌ی باغ زندگی‌شان لحظه‌ها را سپری می‌کنند و به هر دلیلی، خداوند هنوز نخواسته مادری را تجربه کنند، دعا می‌کنم که حضرت حق دلشان را به هدیه‌ای آسمانی خوش کند و لباس مادری به تنشان بپوشاند.   زمانی که باردار بودم، به دیدن یکی از دوستانم که زایمان کرده بود، رفتم. دخترش یک‌ماهه بود. سختی روزهای نوزادی فرزندش را تجربه کرده بود و هم‌چنان در اوج روزهای سخت بود. اما در کمال تعجب به ما گفت: “الان به این فکر می‌کنیم که زودتر هم می‌توانستیم بچه‌دار شویم. این‌قدر شیرین هست که گه‌گاه می‌گوییم چرا زمان را از دست دادیم و ب...
3 ارديبهشت 1392

من یک مادرم، با افتخار!

*** گاهی پیش می آید در یک مهمانی دوستانه، وقتی یک خانم مجرد یا متاهل که هنوز صاحب فرزند نشده است و شاید هم بچه را مانع پیشرفت های علمی و کاری اش می داند، از یک دوست بچه دار می پرسد که این روزها چه می کنی؟ او سری به علامت تاسف تکان می دهد و می گوید: «فقط بچه داری!» و بقیه هم برایش دل می سوزانند که حیف آن همه درسی که خواندی و این روزها فقط داری بچه داری می کنی. طبیعتا بنده هم یک زن سنتی نیستم که بر اساس تفکرات قدیمی معتقد باشم زن صرفا باید در خانه بماند و خانه داری کند و بچه داری. خودم هم این گونه نیستم. اما قصد دارم در این نوشته، بر اساس معقولات به نتیجه ای برسم. نه نظر شخصی ام را بگویم و نه الگویی بر اساس رفتار...
3 ارديبهشت 1392

مامان عزیزم بی نهایت دوست دارم

مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو ، صبوری   مادر یعنی به تعداد همه روزهای آینده تو ، دلواپسی   مادر یعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بیداری !   مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد !   مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن زنی که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود !   مادر یعنی باز هم بهانه مادر گرفتن . . .   بهترینم , نازنینم , مهربانترینم بی نهایت دوستت دارم ...
28 فروردين 1392

وقتی مادر می شوی

وقتی مادر میشی فارغ از همه کارهای دنیا یه آدم دیگه میشی… شبا تا صبح بیداری ولی روزها خسته نیستی… انگار خدا بهت قدرتی مضاعف داده بعد از نه ماه انتظار و حمل جنین به جای خستگی، پر انرژی و پرنشاطی… با هر خنده کودکت بال در میاری و تو ابرا پرواز میکنی… دیگه بوی بد مدفوع برات زننده نیست… نگران اینی که مبادا پای بچم بسوزه… وای چرا رنگ مدفوعش عوض شده؟ اگه بچت عطسه کنه دنیا رو سرت خراب میشه. وقتی کسی حتی عزیزترین کست به بچت کوچکترین غرولندی کنه دلگیر میشی و غصه دار… آخه اون که نمیدونه تو مادری مقدس ترین واژه بشریت… وقتی گردن میگیره، غلت میزن...
28 بهمن 1391

خداوندا پناهم باش

کوچیک بودم، خیــــــــــــلی کوچیک، انقد که برای گرفتن انگشت مامان باید دستمو بالای بالا می بردم، شاید هم قد الان سنا، شاید هم یک کمی بزرگتر، نمی دونم کجا می رفتیم، فرقی هم نمی کنه، تنها چیز مهمی که یادمه اینه که یهو، یه آن، یه لحظه ی خیلی کوتاه دستم از دست مامان ول شد، و چند ثانیه ندیدمش، حس کردم که گمش کردم، و دل کوچولوم ریخت کف آسفالت خیابون! یهو همه سایه ها قد کشیدن و شدن اشباح ترسناک حمله ور!! شدن غریبه های خطرناکی که می خواستن منو بدزدن و ببرن یه جای دور … مامان همونجا بود فقط چند قدم جلوتر، خیلی زود بهش رسیدم و باز انگشت سبابه شو توی مشتم فشار دادم و … رفتیــــــــــــــم … ای...
28 بهمن 1391

خدا را شکر

   تا عشق آمد دردم  آسان شد     خدا را شکر   مادرشدم او پاره ی  جان شد      خدارا شکر    شوق شنیدن ریخت ،حتی گریه اش در من   لبخند زدو جانم غزلخوان شد       خداراشکر   من باغبان ِ تازه  کاری بودم  امّــــا او   یک غنچه ی زیبا وخندان  شد      خداراشکر   اوآمدو باران ِ رحمت با خودش آورد   گلخانه ی ماهم  گلستان  شد     خداراشکر   سنگ ِ صبورم ،نورِ چشمم ، میوه ی قلبم &nb...
2 بهمن 1391
1