ني ني نازني ني ناز، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

نی نی ناز هدیه الهی

سورپرايز شدن بابا امير

1391/11/2 15:53
252 بازدید
اشتراک گذاری

ماماني اگه بدوني چي شد يادته بهت گفتم ميخوام بابايي را سورپرايز كنم حالا گوش كن ببين چي شد:

وقتي فهميدم تو تو دل كوچولوي من هستي  بعد از اينكه سجده شكر گذاشتم و از خدا بابت اين هديه الهي كه تو باشي تشكر كردم پا شدم و شروع به خونه تميز كردن كردم و نقشه ميكشيدم كه چطوري به بابا جوني بگم و عكس العملش را ببينم خلاصه ماماني بعد از كلي فكر كردن تصميم گرفتم كه صبح كه از خواب پاشدم و. بابايي فكر ميكنه كه من ميخوام برم سر كار دوربين را مخفي كنم و بيدارش كنم و بگم پاشو يه اتفاقي افتاده بعد كه با نگراني پاشد بهش بگم كه تو بهترين باباي دنيا شدي عشقم!!!!!!!

اما ميدوني چي شد ماماني

اين من بودم كه سورپرايز شدم باورت ميشه  حالا گوش كن ببين چي شد:

بابايي كه ساعت 30/1 شب از سر كار اومد من خواب بودم و متوجه نشدم و چون اونشب دوشنبه بود و برنامه 90 پخش ميشد بابايي طبق معمول يه پرتقال اورد و خورد و تلويزيون را روشن كرد و بعد هم لب تاب را روشن كرد تا ببينه دنيا دست كيه!

اما از شانس من همه چي لو رفت چرا؟

خب براي اينكه من ديشب هم مثل الان خاطراتم را داشتم تو كامپيوتر مينوشتم و چون اسمي براي سيو كردن اون موقع شب به ذهنم نرسيد به تاريخ سيو كردم و بابايي كنجكاو بين اون همه آيكن تو دسكتاپ شلوغش چشمش اين رو گرفت و بازش كرد و خودت ميدوني چه اتفاقي افتاد ديگه عزيزم!!!

خلاصه من كه نتونستم عكس العمل بابايي را تو اون لحظه ببينم ولي خودش ميگه هم شوكه شدم هم اشك شوق تو چشمام جمع شده بود الهي قربون اون مرواريدات بشم من عشقم.

خلاصه تا صبح ماماني درست و حسابي نخوابيد و همش لحظه شماري ميكردم كه صبح بشه و بابايي را سورپرايزش كنم بالاخره ساعت 30/6 از خواب بيدار شدم و رفتم كه نمازم را بخونم ولي اگه بدوني چي ديدم .

كنار جاينمازم يه نامه بود كه براي من نوشته شده بود اولش را كه خوندم انگار آب سرد رو سرم ريخته باشن ديدم بابايي نوشته كه من فهميدم كه تو مامان سارا شدي و من بابا امير و از خدا تشكر كرده بودي كه ما را لايق اين هديه دونسته ولي حال من را بايد اون لحظه يكي فيلم ميگرفت !اين من بودم كه سورپرايز شده بودم !!!!!!!

خلاصه هم خوشحال بودم هم شاكي و اشك تو چشم جمع شده بود رفتم بالاي سر بابايي و بابايي انگار كه منتظر واكنش من بود چشماشو باز كرد و بهم تبريك گفت و منو بوسيد و من هم كه مثل گل هميشه بهار گريه خوشحالي ميكردم و بهش گفتم آخه چرا اين كارو كردي و اون گفت الان تو سورپرايز شدي  و گفت كه از كجا فهميدي و من هم كه توي يه جعبه كادو بيبي چك را گذاشته بودم آوردم و تنها سورپرايزم براي بابايي اين بود ولي اين هم يه جور خاطره شد يه خاطره به ياد ماندني

 

خلاصه پاشديم و نماز خونديم و من يه صبحانه مفصل درست كردم و به افتخار شما نيني ناز خورديم و تصميم گرفتيم كه بريم آز خون بديم و مطمئن بشيم.

 

 

خلاصه رفتيم آزمايش داديم و دكتر آزمايشگاه گفت 3 ساعت ديگه و ما ازش خواستيم زودتر بهمون بگه خلاصه اولين سوزن را ماماني براي شما خورد و با عشق به اينكه تو در وجودم هستي آخ هم نگفتم و بعد با بابايي رفتيم چند تا از كاراي عقب موندمون را انجام داديم و بعدشم كه بابايي ميخواست براي مامان نيني ناز كادو بخره رفتيم طلا فروشي اما هر چي ماماني گشت چيزي كه بابايي بتونه بخره و ماماني بپسنده پيدا نكرديم و بابايي گفت كه پولشو بهت ميدم بعدا كه بيشتر شد پولش اوني كه دوست داري بخر و شب بابايي 300 تومن تو كارت مامان نيني ناز ريخت و ساعت 11 زنگ زديم آزمايشگاه كه جواب را بپرسيم و گفت كه مثبته

 

آخ جووووووووووون مثبته و خوشحاليمون دو چندان شد و بعد هم كه گشنه و تشنه رفتيم رستوران پارك نارمك و يه پرس سلطاني و يه پرس بختياري و با كلي مخلفات بابايي مهمونمون كرد و بعدش را افتاديم اومديم خونه كه بخوابيم البته سر راه آزمايش را هم گرفتيم و نوشته بود بتا بزرگتر از 100 هست خلاصه رفتيم خونه و خوابيديم و بلند كه شديم سريع نمازمون را خونديم و به امير گفتم بريم يه دكتر ببينينم چي ميگه خدايي نكرده مشكلي نباشه و سريع راه افتاديم و رفتيم درمانگاه نارمك متخصص زنان و يه سري دارو و سونو نوشت كه من هم گفتم ميرم دكتر كرم نيا و بعد داروها را ميخرم و خلاصه اومديم بيرون ولي ادامه ماجرا جالب ميشه.

ما از صبح فكر ميكرديم چطوري به مامان و بابا ها بگيم كه نيني ار شديم كه سورپرايز بشن و هزار تا فكر بامزه و خنده دار به ذهنمون رسيد ولي هر كدوم يه جور رد صلاحيت شدن بعد رفتيم توي يه اسباب بازي فروشي و يه شخصيت كارتوني شكرستاني به اسم ننه قمر را خيلي خوشمون اومد چون خيلي خنده دار بود و خنده دارتر ميشد اگه اين كادو را براي مامان ببريم  خلاصه ما خريديمش و ميخواستيم پستش كنيم با يه كارت تبريك كه باز هم نقشمون نگرفت و چندباري كه از صبح با مامان صحبت كردم احساس كردم نكنه فهميده چون هي گير داده بود بريم سيسموني فروشي و به پيشنهاد امير قرار شد خودمون بريم خونه مامان و بابا و عكس العملشون را ببينيم خلاصه يه كارت هم خريديم كه توش نوشته بوديم 3=1+1 

وقتي رفتيم خونه مامان چيزي نگفت اين چيه خريدي و من هم پاكت را بهش دادم و گفتم خوشمون اومد براي شما خريديم خلاصه مامان پاكت را باز كرد و ننه قمر را ديد و اولش خنديد و گفت يعني من اينقدر پير شدم گفتم نه چون مثل شما دوست داشتني خوشمون اومد گفت چرا برا بابات نخريدي گفتم آخه هنوز نساختنش . گفتم چيز ديگه اي تو پاكت نيست نگاه كردن ديدن يه كارت خيلي اهميت ندادن و جذب ننه قمر شده بودن و بعد چند دقيقه هي كارت و نگاه كردن متين گفت يعني چي گفتم بده بابا ميفهمه بابا هي نگاه كرد و فكر كرد بعد با مامان گفتن يعني يكي بوده بعد با يكي ديگه جمع شده بعد يه نفر ديگه هم اضافه شده شدن سه نفر و گفتن يعني چي ؟ و من و امير به هم نگاه كرديم و خنديديم و گفتيم يعني ما شديم سه نفر!!!!

مامان كه شوكه شده بود اومد بغلم كرد و كلي از خوشحالي گريه كرد بابا هم كه دروني خوشحالي كرد ولي چهرش نشون ميداد كه چقدر ذوق كرده و خدا را داره شكر ميكنه  خلاصه ديگه ما شديم مامان سارا و بابا امير

ديگه از اون موقع كه فهميدن همش داشتن به من ميرسيدن و سفارش ميكردن خلاصه بابا از لذت پدر شدن خودش براي امير تعريف كرد و امير حال ميكرد كه اون هم اين لذت را انشاالله تجربه ميكنه.

خلاصه مامان رفت برامون شام زرشك پلو با مرغ خوشمزه درست كرد و دور هم شام خورديم و كيف كرديم و من از اينكه تونسته بودم مامان و بابام را خوشحال كنم غرق در لذت بودم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)