دلتنگي هاي مادرانه

سلام عشقم خوبی کوچولوی دوست داشتنی من

مامانی بعضی وقتها اینقدر دلم برات تنگ میشه که به جای تو لباسها و عروسکها و حتی بابایی را اینقدر تو بغلم  فشار میدم که نگو!

دلم برای دیدن روی ماه تو

برای بوی شیر دادنت

برای بوسیدنت

برای بازی کردن با تو

برای دیدن تو توی اون لباسهای خوشگل

حتی بعضی وقتها تو رو تو ذهنم تصور میکنم که سوارماشینت شدی و داری قام قام از این سر خونه تا اون سرش میری

خلاصه مامانی دلم برات خیلی تنگه

خدا کنه این روزا تند تند بگذره و من زنده باشم و و ببینم که تو در آغوشم به خواب رفتی فرشته آسمونی من

الان هم که از دیروز تکونات یهو زیاد شده و هوش و حواس من همش پیش تو

شاید داری به زبون خودت بهم تبریک روز مادر را میگفتی عشقم

بابایی که دیگه منو کشت هر دفعه با هم تلفنی صحبت کردیم یا پیش همدیگه بودیم هی میگفت روزت مبارک! دیگه خندم میگرفت از این همه تبریک گفتنش

راستی بابایی هم بهم هدیه داد همراه با سه شاخه گل رز

قربونت برم عشقم ممنونم ازت مهربونم

راستی یکشنبه هفته پیش رفتیم بهار و برات کلی خرید کردیم از لوازم بهداشتی و بازی و لباس گرفته تا کالسکه و کریر و ساک حمل و آغوشی همرو هم برات قرمز مشکی انتخاب کردیم

ایشالا تو به سلامتی به دنیا بیای و از این وسیله هات استفاده کنی و قدر زحمتهایی که مامان اکرم جون و بابا محسن جون برات میکشن را بدونی.

راستی دیروز از طرف شما من یه دسته گل بزرگ سفارش دادم و فرستادم خونه مامان اکرم که روزش را نبریک بگم

روی کارتش هم نوشتم

مادرم

فرشته زیبای خلقت روزت مبارک

از طرف نیکنام کوچولو

و حسابی سورپرایز شد

ولی پسرم اگه همه گلهای عالم را هم به پای مادرم بریزم در مقابل زحمتهایی که از کوچیکی تا الان برامون کشیده هیچه و هیچجوری نمیتونم جبران کنم.

بینهایت ازت ممنونم مامان مهربونم و من را ببخش اگه دختر خوبی برات نبودم.

بی نهایت دوستت دارم